گفتوگوی ایران تئاتر با نویسنده و کارگردان «کتابخورها»
اسماعیل رحیمیسروش: معیارم، جلب رضایت خاطر کودک درونم بود
اسماعیل رحیمیسروش، نویسنده و کارگردان نمایش کودک «کتابخورها» میگوید معیارش برای سنجش سطح کیفی این اثر جلب رضایت خاطر کودک درونش از آن بوده و معتقد است در این صورت است که مخاطب کودک نیز راضی از سالن بیرون خواهد رفت.
نرگس کیانی: «کتابخورها» نام نمایشی برای رده سنی کودک به نویسندگی و کارگردانی اسماعیل رحیمیسروش است که این روزها در تالار هنر روی صحنه میرود. نمایشی که با حضور سه موریانه کتابخوار و یک سوسک چوبخوار در فضای یک کتابخانه میگذرد اما ورود عنکبوتی همهچیزخوار آغاز رقم خوردن اتفاقاتی خطرناک برایشان میشود و اینجاست که برای نجات جانشان به کمک احتیاج پیدا میکنند. «کتابخورها» تلفیقی از احساسات ترس، غم، ناامیدی و امیدواری و همراهی و همیاری و لزوم کمک کردن به یکدیگر را پیش چشم مخاطبش مینشاند و با پایانی شاد، از سالن بیرون میفرستدش. متن این نمایش در بخش نمایشنامهنویسی بیستویکمین جشنواره بینالمللی تئاتر کودک و نوجوان همدان در سال ۱۳۹۳ برگزیده و در بخش صحنهای سومین جشنواره تئاتر شهر در همان سال مورد تقدیر قرار گرفته و اسماعیل رحیمیسروش پس از گذشت هشت سال به اجرای عمومی آن در تالار هنر دست زده است. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگویی است با او.
با توجه به برگزیده شدن متن «کتابخورها» در بخش نمایشنامهنویسی بیستویکمین جشنواره بینالمللی تئاتر کودک و نوجوان همدان در سال ۱۳۹۳ و همچنین تقدیر از آن بهعنوان بهترین نمایشنامه در سومین جشنواره تئاتر شهر در همان سال و با توجه به اینکه در کنار کارگردانی این نمایش نویسندگی متن آن را نیز بر عهده داشتهاید، میخواهم با چگونگی شکلگیری ایده اولیه این اثر آغاز کنیم.
ایده اولیه این نمایش مربوط به طرحی بود که برای پایاننامه رشته بازیگری در مقطع کارشناسی دانشگاه نبی اکرم تبریز با عنوان «پداگوژی و تئاتر کودک» در نظر داشتم و هر چند آن زمان متن دیگری را برای اجرا انتخاب کردم اما به موریانههای کتابخوار، چنانچه اکنون در «کتابخورها» میبینید از آن زمان فکر کرده بودم. این ایده در ذهن من باقی ماند تا زمانی که احساس کردم در کنار بازیگری و همچنین آهنگسازی میتوانم دستبهقلم شوم و آن ایده را تبدیل به متنی نمایشی کنم و در مسیر تبدیل ایده به متن، مهمترین نکتهای که مدنظر داشتم اتفاقی بود که موجب علاقهمندی اولیهام به تئاتر شده بود.
و آن اتفاق چه بود؟
خاطرم هست هشت یا نه ساله بودم که برای نخستین بار در شهرمان به تماشای یک نمایش کودک نشستم. نمایش «گربه سیاه» به کارگردانی جواد تمیزکار که در شهر لاهیجان روی صحنه رفت و دیدنش موجب شد با خود احساس کنم شغلی که دوست دارم در آینده داشته باشم بازیگری تئاتر است و بلافاصله پس از آن نیز در کلاسهای بازیگری ثبتنام کردم. با توجه به اینکه اولین مواجهه من با تئاتر کودک، بهنوعی تعیینکننده مسیر زندگیام بود، این اتفاق به تئاتر علاقهمندم کرد و موجب شد به دنبال یادگیریاش بروم؛
هنگام نگارش متن «کتابخورها» نیز به شکل مرتب این نکته را مدنظر داشتم که من نسبت به تماشاگرانم مسئولم و هر شب اجرای من ممکن است بتواند مسیر زندگی یکی از تماشاگرانم را معین کند، اتفاقی که حتی اگر در تمام طول مدت اجرا، تنها برای یک نفر رخ دهد برای من بهشدت ارزشمند است.
چرا چنین فاصلهای طولانی میان نگارش متن و ارائه آن به جشنواره تئاتر کودک و نوجوان همدان و اجرایش در جشنواره تئاتر شهر هر دو در سال ۱۳۹۳ و اجرای عمومی آن در تالار هنر در سال ۱۴۰۱ افتاد؟
برای من بسیار اهمیت داشت که با چه کیفیتی روی صحنه میروم و این انتظار چندینساله نیز برای فراهم آمدن همه شرایط مدنظرم بود، شرایطی که تحققشان چه در بحث بازیگری، چه دکور، چه گریم، چه موسیقی و... برایم اهمیت داشت و با خود عهد کرده بودم که یا کار نمیکنم یا اگر کار کنم باید بهگونهای باشد که رضایت خاطر آن کودک نهساله درونم جلب شود؛ زیرا معتقدم تنها در این صورت است که مخاطبم نیز راضی خواهد بود و با من همراه خواهد شد.
یکی از مباحث مهم در کار کودک، موسیقی است و چنانچه پیشتر در تالار هنر دیدهایم عموماً از آن موسیقی تکرارشونده و با ریتم ساده استفاده میشود که از توان نشستن در ذهن کودک و همراه کردن او برای همخوانی برخوردار باشد. کاری که شما چندان به سمتش نرفتهاید، خوانندگی کار را به یک سرپرست و کارگردان نمایشهای موزیکال، هادی قضات سپردهاید و اصراری هم به همراه کردن مخاطب برای همخوانی ندارید. ایدهتان در استفاده از موسیقی چه بود و در عمل چگونه پیش رفت؟
من ابتدا باید در مورد نوع موسیقی استفادهشده در آثار کودک و دغدغه همیشگی خود بگویم. بهتبع منظورم نه در همه کارهای کودک و نه حتی در اکثرشان که در برخی از آنهاست و نکتهای که میخواهم به آن اشاره کنم کجسلیقگی یا سوق دادن به سمت بدذائقگی در موسیقی است. احساس من این است که گاهی میان فرزندان ما و سبکهای درست موسیقی فاصلهای میافتد که باید برای جبران آن تلاش کرد و به گمان خودم، در انتخاب موسیقی «کتابخورها» به این سمت رفتهام. ضمن اینکه موسیقی انتخابی من در پارهای اوقات به سمت موسیقی کلاسیک میرفت که طی همفکری با خواننده اثر، هادی قضات و دیگر دوستانم به این نتیجه رسیدیم که شاید ریسکی بیشازاندازه و اتفاقی باشد که باید آهستهآهسته رخ دهد و اینگونه شد که تمپوی برخی قطعاتمان را بالاتر بردیم تا بتوانیم به فضایی ریتمیکتر و شادتر نسبت به آنچه از ابتدا در ذهن داشتم، دست پیدا کنیم.
در طراحی دکورتان نیز از حضور یکی از کارگردانان و طراحان صحنه شناختهشده، سینا ییلاقبیگی استفاده کرده و فضای یک کتابخانه اما با کتابهایی بسیار بسیار بزرگتر از اندازه واقعی را بازسازی کردهاید. ایدهتان برای طراحی دکور چه بود؟
خاطرم هست هنگامیکه در سال ۱۳۹۳ در بخش صحنهای سومین جشنواره تئاتر شهر روی صحنه رفتیم و برای متنمان تقدیر بهترین نمایشنامه را دریافت کردم، با توجه به شرایط اجرا در جشنواره ناچار شدم طراحی و اجرای دکور و لباس را خود بر عهده بگیرم و بهرغم اینکه از کار بازیگرانم بسیار راضی بودم سایر اتفاقات راضیام نکرد. داورانی هم که به تماشای کارمان نشستند واکنششان اینگونه بود که کار حیف شده است و کاش دکور و لباس آنطور که باید، میبود و همانجا بود که با خود گفتم هر طور شده است باید در اجرای عمومیام، طراحی دکور و لباس را به متخصصش بسپارم.
تا به قول خودتان، آن کودک نهساله درونتان احساس رضایت کند.
دقیقاً و برای همین جلسات متعددی با سینا ییلاقبیگی داشتیم و در این میان یکی،دو ایده هم بود که نبود امکانات سختافزاری کافی اجازه اجرایی شدنشان را به ما نداد؛ از جمله اینکه میخواستیم عنکبوتمان از سقف فرود بیاید و روی صحنه تاب بخورد که متأسفانه نشد. چالش دیگرمان این بود که دکورمان باید پرتابل میبود چون قرار بود گروه دیگری پس از ما روی صحنه برود و هر چند هنوز آن اجرا شروع نشده است اما دکور ما هم بهصورت پرتابل طراحی و اجرا شد.
در بحث انتخاب موسیقی، خودتان هم اشاره کردید که ریسک کردهاید؛ گمان میکنم این ریسک را در بحث مضمونی که از طریق اثر به مخاطب کودک منتقل میشود نیز انجام دادهاید و او را در برابر تلفیقی از احساسات شادی، غم، امید و ناامیدی، لزوم همیاری و همکاری و سرانجام پایانی خوش گذاشتهاید. با این تعریف موافقید؟
قصد من این بود که با زبانی ساده و تلطیفشده شرایط دشواری را که کودک ممکن است در مواجهه با آن قرار بگیرد و راهحلهایی را که میتواند برای برونرفت از آن وضعیت امتحان کند، پیش چشمش بگذارم. هدف من این بود که کودک هیجان، نگرانی، ناامیدی و در انتها امیدواری ناشی از همدلی را تجربه کند و فضای زندگی واقعی برایش ملموستر شود با در نظر گرفتن اینکه همه این اتفاقات کاملاً کنترلشده و زیر نظر روانشناسانی که با آنها به گفتوگو پرداختم، اتفاق افتاد.